من کنار عبدالحسین می خوابیدم نزدیک اذان صبح از خواب بلند می شدم جای خالی عبدالحسین کنجکاوم می کرد رفتم پی اش. گوشه دنجی پیداش کردم زیر آسمان شب مشغول خواندن نماز شب بود آخرین سجده اش چند دقیقه ای طول کشید بعد سلام، دوباره رفت سجده وصورتش را گذاشت برخاک در حال گریه چنگ زد ومشتی خاک بر زمین برداشت ریخت روی سرش با ناله گفت :ای خاک تو شاهد باش که من جز رضای خدا چیز دیگری نمی خواهم .نام کتاب :ساکنان ملک اعظم 2 صحفه : 66 نام شهید : عبد الحسین برونسی