مابین پیشانی بندها انگار داشت دنبال چیزی می گشت زودتر باید راه می افتادیم و می رفتیم برای عملیات رفتم جلو گفتم : چی کار می کنی حاجی ؟ یکی را بردار بریم دیگه . یکی را برداشتم ودراز کردم طرفش نگرفت گفت: دنبال یکی می گردم که اسم مقدس بیبی توش باشه .بالاخره هم یکی پیدا کرد که روش نوشته بود یا فاطمه الزهرا(س)ادرکنی . اسم خانم را که دید اشک توی چشماش حلقه زد بعدا فهمیدم کار همیشه اش است قبل هر عملیات این همین کار را می کرد . بعد ها فهمیدم او مادر ندارد.
نام کتاب: ساکنان ملک اعظم 2 صفحه:69 نام شهید عبد الحسین برونسی