ساعت 11:30 شب بود.اما عباس هنوز نیامده بود.مادر نگران و منتظر گاهی به ساعت نگاه می کرد ،گاهی با خود زمزمه می کرد:(امشب قرار بود درس بخواندقول داده بود حالا که از جبهه مرخصی گرفته درس بخواند.)در همین افکار بودم که صدای بسته شدن در به گوشش رسید. عباس بود،مادر بدون هیچ معطلی گفت:کجا بودی؟مگر...
چشمش به عباس افتاد سر تا پا خاکی،به هم ریخته. عباس گفت:ببخشید،آخر مسجد خیلی کثیف بود نیاز به تمیز کردن داشت ، آنجا را تمیز می کردم.
با اینکه هنوز خستگی جبهه را از تنش بیرون نکرده بود، به دنبال انجام بهترین کاره می گشت.
شهید: عباس نوروز علی زاده (18 ساله)